خلبان شجاع در حمام
خلبان شجاع سوار هواپیما شد. هواپیما را روشن کرد و شروع به پرواز کرد. هواپیما به سوی آسمان اوج گرفت. بالا و بالاتر رفت تا به ابرها رسید. هواپیما لای ابرها فرو رفت. بعد از ابرها هم بالاتر رفت. خلبان از آن بالا یک ابر سفید کوچک دید که به شدت از آن باران می بارید. خلبان جلوتر رفت و ناگهان با آن ابر برخورد کرد. باران روی هواپیما ریخت موتور هواپیما خراب شد. خلبان سعی می کرد خونسرد باشد. او روی زمین را نگاه کرد. دقیقا داشت روی یک دریا سقوط می کرد.
خلبان آرام آرام از ارتفاع خود کم کرد. و به آبها نزدیک شد. هواپیما شروع به لرزیدن کرد. مسافرها ترسیده بودند. همه سرو صدایشان بلند شده بود. هواپیما به آبهای دریا نزدیکتر و نزدیکتر شد. چیزی نمانده بود که در آّب بیفتد. خلبان به مسافران دلگرمی می داد و می گفت کمربندهای خود را محکم ببندید. هواپیما تکان محکمی خورد و روی آب افتاد. مسافران دستپاچه شدند. صدای جیغ و داد هواپیما را پر کرد. خلبان شجاع سعی می کرد از هواپیما مثل یک کشتی استفاده کند. اما هواپیما فلزی است نه چوبی و به همین دلیل در آب فرو می رفت. خلبان بالاخره توانست با همکارانش تماس بگیرد و کمک بخواهد. قایق بزرگِ نجات، سریعا برای سوار کردن مسافران به هواپیمای سقوط کرده نزدیک شد. نصف هواپیما در آب فرو رفته بود. اما مسافران هنوز در قسمت بیرونی قرار داشتند. قایقِ نجات مسافران را سوار کرد. خلبان کمک کرد تا آخرین نفر هم سوار شود. سپس خودش هم وارد قایق نجات شد. و به سمت خشکی رفت. دیگر تمام هواپیما در آب فرو رفته بود. اما همه ی مسافران و خلبان شجاع نجات پیدا کردند.
خلبان شجاع بعد از این همه سعی و تلاش حسابی خسته بود. ناگهان صدای در شنیده شد. باز هم مامان بود که به در حمام می زد و می گفت مانی جان چقدر حمامت طول کشیده قرار بود فقط یک کم توی حمام بمانی . ولی الان یک ساعته که داری توی حمام با خودت حرف می زنی.
مانی از وان آب خارج شد و در چاه آن را برداشت تا تمام آبهای دریا خالی شود. بعد سریعا شیر دوش را بست تا از آن ابر کوچک هم دیگر باران نبارد. اما یادش رفت لگن کوچک حمام را که به عنوان قایق نجات و قوطی شامپو را که به عنوان هواپیما استفاده کرده بود، سر جاهایشان بگذارد. اما مسافران هواپیما که سربازهای خیلی کوچک اسباب بازی بودند را، دوباره با خودش از حمام بیرون آورد.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان